ايران سراي من است

ايران سراي من است

شريف ترين دلها دلي است كه در آن انديشه آزار كسي نباشد

مهرداد
مهرداد

باهرچه عشق نام تورا می توان نوشت باهرچه رود نام تو را می توان سرود بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را با دستهای روشن تو می توان گشود. در این وبلاگ قصد دارم مجموعه مطالب مفید و مناسبی را جهت استفاده بازديدكنندگان ارائه نمایم. در ضمن دوستاني كه تمايل به تبادل لينك دارند اين امكان به صورت خودكار در وبلاگ موجود مي باشد.

موضوعات

مديريت

جملات حكيمانه

اجتماعي

فر هنگ و ادب

فن آوري اطلاعات

دانش

بیمه


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ايران سراي من است و آدرس baymani.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





پیوند ها

بهراه

مناطق گردشگري رامهرمز

بهترين شعرهاي من

فريدون مشيري

کیوان شاهبداغی

سازمان هواشناسي

مجله اينترنتي برترينها

دانستنيها

کیت اگزوز

زنون قوی

چراغ لیزری دوچرخه

مطالب اخير

اعطای نمایندگی رسمی بیمه پاسارگاد

وفاداری

تبـلور عقلانیـت در سیـاست و مـملکـت داری‎

افـق هایی از زنـدگی که به زیبـایی رویـاهاست

روز دختر

اسراری از زندگی بیل گیتس که تابحال نمی دانستید

وقتی که آمدی

تقدیم به مادران پرمهر و محبت ایرانی

باز هم خانه تکانی، این بار دل ها

جلوه های جالب زندگی دومین مرد ثروتمند دنیا

گفتنی هایی در مورد افسانه تاریخی ولنتاین

بچـه که بودیـم

صبـح صـادق نـدمـد تا شـب یـلــدا نـرود

پـندهای دلنشیـن و زیبای حسیـن پنـاهی در 17 گام

یادداشتی حکیمانه از نلسـون مانـدلا

افـراد موفـق قبـل از ۸ صبـح این کارها را انجـام می‌دهنـد

آلبوم خاطرات نلسون ماندلا

تنها فقط كمي

درسهای بـزرگی که می تـوان از مورچـه ها آموخـت

جــــملاتـــــــ الهام بخــــش

خـودت باش و بدون مقایـسه منـحصربفـرد باش

قـدم زدن در کوچـه باغ​های بی قـراری پاییـز

روز كورش كبير

حال خوب

پـرورش اعتـماد در روزگار بی‌اعتـمادی

کریمخان و مرد شاکی

اصـول جـالب گانـدی برای دگرگـونی جـهان

مرابغل كن

گلدان شمعدانی

ســــفر به تاریـــخ ، عکس های کمیاب و خاطره انگیز

به روایت یک شاهد عینی

دوبـاره بـاز خواهـم گشـت

قدرتمنـدترین زنان دنیـا چه کسـانی هستنـد

زندگی دکتر علی‌ شریعتی در یک نگاه

داسـتان ملخـک و رمـال درجـه یـك دنیـا

جــــملاتـــــــ الهام بخــــش بـــرای زندگـــــی

طرز نگاه به مسئله و تصمیم گیری

یکی از اساتید دانشگاه شهید بهشتی خاطره جالبی را که مربوط به سالها پیش بود نقل میکرد

مــــرد نابیـــنا

معلم مهربان

تـقدیـم به مـادران باصفـای ایـرانی

روز مــادر، گل سرسبـد جشنـهای پـر رونـق جـهان

داستان قصاب و سگ باهوش

جــــملاتـــــــ الهام بخــــش بـــرای زندگـــــی

سيزده بدر

به استـقبال نـوروز و بـهار

مصاحبۀ استخدام

نقــــل قـــول هایی گــران بهــا از بزرگــــان

زنانی که در دنیا غوغا به پا کردند

صـدای پـای بـهار می آیـد

نويسندگان

مهرداد

پیوند های روزانه

بیمه پاسارگاد

کیت اگزوز ریموت دار برقی

ارسال هوایی بار از چین

خرید از علی اکسپرس

قیمت پرده اسکرین

تشک طبی فنری

کاشی سازی

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

زیباترین سایت ایرانی

جدید ترین سایت عکس

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

وبلاگ دهی LoxBlog.Com

امكانات جانبي

RSS 2.0

داستاني از مولانا و شمس

مي گويند: روزي مولانا ،شمس تبريزي را به خانه اش دعوت کرد.


شمس به خانه ي جلال الدين رومي رفت و پس از اين که وسائل پذيرايي ميزبانش را مشاهده کرد از او پرسيد: آيا براي من شراب فراهم نموده اي؟

مولانا حيرت زده پرسيد: مگر تو شراب خوارهستي؟!

شمس پاسخ داد: بلي.

مولانا: ولي من از اين موضوع اطلاع نداشتم!!

ـ حال که فهميدي براي من شراب مهيا کن.

ـ در اين موقع شب، شراب از کجا گير بياورم؟!

ـ به يکي از خدمتکارانت بگو برود و تهيه کند.

 - با اين کار آبرو و حيثيتم بين خدام از بين خواهد رفت.

 - پس خودت برو و شراب خريداري کن.

- در اين شهر همه مرا ميشناسند، چگونه به محله نصاري نشين بروم و شراب بخرم؟!

ـ اگر به من ارادت داري بايد وسيله راحتي مرا هم فراهم کني چون من شب ها بدون شراب نه ميتوانم غذا بخورم، نه صحبت کنم و نه بخوابم.

مولوي به دليل ارادتي که به شمس دارد خرقه اي به دوش مي اندازد، شيشه اي بزرگ زير آن پنهان ميکند و به سمت محله نصاري نشين راه مي افتد.

تا قبل از ورود او به محله مذکور کسي نسبت به مولوي کنجکاوي نميکرد اما همين که وارد آنجا شد مردم حيرت کردند و به تعقيب وي پرداختند.

 

آنها ديدند که مولوي داخل ميکده اي شد و شيشه اي شراب خريداري کرد و پس از پنهان نمودن آن از ميکده خارج شد.

هنوز از محله مسيحيان خارج نشده بود که گروهي از مسلمانان ساکن آنجا، در قفايش به راه افتادند و لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده شد تا اين که مولوي به جلوي مسجدي که خود امام جماعت آن بود و مردم همه روزه در آن به او اقتدا مي کردند رسيد.

در اين حال يکي از رقيبان مولوي که در جمعيت حضور داشت فرياد زد: "اي مردم! شيخ جلاالدين که هر روز هنگام نماز به او اقتدا ميکنيد به محله نصاري نشين رفته و شراب خريداري نموده است."

آن مرد اين را گفت و خرقه را از دوش مولوي کشيد. چشم مردم به شيشه افتاد

. مرد ادامه داد: "اين منافق که ادعاي زهد ميکند و به او اقتدا ميکنيد، اکنون شراب خريداري نموده و با خود به خانه ميبرد!"

سپس بر صورت جلاالدين رومي آب دهان انداخت و طوري بر سرش زد که دستار از سرش باز شد و بر گردنش افتاد.

زماني که مردم اين صحنه را ديدند و به ويژه زماني که مولوي را در حال انفعال و سکوت مشاهده نمودند يقين پيدا کردند که مولوي يک عمر آنها را با لباس زهد و تقواي دروغين فريب داده و درنتيجه خود را آماده کردند که به او حمله کنند و چه بسا به قتلش رسانند.

در اين هنگام شمس از راه رسيد و فرياد زد: "اي مردم بي حيا! شرم نميکنيد که به مردي متدين و فقيه تهمت شرابخواري ميزنيد، اين شيشه که ميبينيد حاوي سرکه است زيرا که هرروز با غذاي خود تناول ميکند "

رقيب مولوي فرياد زد: "اين سرکه نيست بلکه شراب است"

شمس در شيشه را باز کرد و در کف دست همه ي مردم از جمله آن رقيب قدري از محتويات شيشه ريخت و بر همگان ثابت شد که درون شيشه چيزي جز سرکه نيست.

رقيب مولوي بر سر خود کوبيد و خود را به پاي مولوي انداخت، ديگران هم دست هاي او را بوسيدند و متفرق شدند.

آنگاه مولوي از شمس پرسيد: براي چه امشب مرا دچار اين فاجعه نمودي و مجبورم کردي تا به آبرو و حيثيتم چوب حراج بزنم؟

شمس گفت: براي اين که بداني آنچه که به آن مينازي جز يک سراب نيست، تو فکر ميکردي که احترام يک مشت عوام براي تو سرمايه ايست ابدي، در حالي که خود ديدي، با تصور يک شيشه شراب همه ي آن از بين رفت و آب دهان به صورتت انداختند و بر فرقت کوبيدند و چه بسا تو را به قتل ميرساندند.

اين سرمايه ي تو همين بود که امشب ديدي و در يک لحظه بر باد رفت. پس به چيزي متکي باش که با مرور زمان و تغيير اوضاع از بين نرود.

                          کتاب ملاصدرا.تاليف هانري کوربن.ترجمه و اقتباس ذبيح الله منصوري

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:داستانك, مولوي, شمس,

|